این آتیشو خاموش کن!
حکایتی از حجت الاسلام هاشمی نژاد:
(قبل از انقلاب) پیرمردی داشتیم از تهران
میامد مشهد،یک خانه خریده بود و ماه های رجب و شعبان و رمضان رو میامد مشهد.خیلی
آدم خوب و با صفایی بود...
امر به معروف و نهی از منکر رو ترک نمی کرد.یک روز داشتیم می
رفتیم حرم، زنی با شوهرش دوروبر حرم امام رضا(ع) قدم می زدند.زن خیلی بد حجاب بود.
من به ایشون گفتم که حاج آقا می خواهید بروید سراغ این بنده
خدا؟ ایشون فرمودند بله.
این مرد صالح رفت جلو و گفت سلام علیکم، با قول لین، اون مرد
هم برگشت و گفت سلام علیکم.
گفت پسرم اگر ببینی زنت آتش گرفته، داره تو آتیش می سوزه چکار
می کنی؟
گفت حاج آقا آتیش رو خاموش می کنم.
این بزرگوار خیلی رقیق القلب بود، یک مرتبه اشک چشماش سرازیر
شد روی محاسنش و گفت به این امام رضا، این زنت که دوستش داری داره تو آتیش جهنم می
سوزه. این آتیش و خاموش کن.
آن مردی که من فکر نمی کردم دلش نرم بشه دیدم چشم هاش پر اشک
شد، زن هم منقلب شد
منبع : ruze1.blog.ir